شخصیت اول داستان عباس نام دارد که او یک بسیجی است و در زمان جنگ ایران و عراق، در جبهه حضور داشت؛ او در این جنگ ترکش خمپاره ای در کنار شاهرگ گردنش باقی مانده است و او به اصرار همسرش برای معاینه به تهران می رود و در خیابان، به شکل اتفاقی با همرزم سابقش، حاج کاظم، روبهرو میشود که مشغول مسافرکشی است. پزشک، وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد و توصیه میکند هرچه زودتر برای بیرون آوردن ترکش به لندن برود. کاظم برای تأمین هزینهٔ سفر عباس حاضر میشود اتومبیلش را بفروشد. خریدار اتومبیل پول را بهموقع به حاج کاظم که با عباس در آژانس مسافرتی منتظر بودند، نمیرساند و حاج کاظم بهناچار به رئیس آژانس پیشنهاد میکند که تا زمان رسیدن پول، سوییچ و مدارک اتومبیل را به گرو بردارد و در عوض بلیتها را صادر کند، اما رئیس آژانس نمیپذیرد. حاج کاظم اصرار میکند که عباس از رزمندگان سالهای جنگ است تا شاید بدینگونه رئیس آژانس راضی شود، اما او در پاسخ، سخنانی طعنهآمیز دربارهٔ رزمندگان به زبان میآورد. حاج کاظم که عصبانی شده، شیشهٔ دفتر رئیس آژانس را میشکند و پس از خلع سلاح یک مأمور نیروی انتظامی که درون آژانس بود، مشتریان آژانس را گروگان میگیرد تا مسئولان ترتیب سفر فوری او و عباس به لندن را بدهند.
آژانس به سرعت توسط نیروی انتظامی محاصره میشود و در این بین اصغر، همرزم کاظم و عباس، نیز به افراد داخل آژانس میپیوندد. از طرف دیگر احمد کوهی —که خود نیز همرزم حاج کاظم بوده— به همراه فرد دیگری به نام سلحشور، به عنوان مأموران وزارت اطلاعات وارد آژانس میشوند و از حاج کاظم میخواهند که اسلحه را کنار بگذارد. حاج کاظم نمیپذیرد و پس از آزاد کردن چند گروگان، به احمد و سلحشور تنها تا ساعت ۶ صبح روز بعد مهلت میدهد تا اتومبیلی را برای بردن او و عباس به فرودگاه به آژانس بفرستند. ساعت ۶ صبح، اتومبیل به آژانس نمیآید و حاج کاظم، کشتن رئیس آژانس را صحنهسازی میکند تا مسئولان تحت فشار قرار گرفته و هرچه زودتر، خواستههای او را برآورده کنند اما عباس که از صحنهسازی بودنِ ماجرا اطلاع نداشت، دچار فشار عصبی شده و وضعیتش وخیمتر میشود. سرانجام خودرو میرسد و حاج کاظم، عباس را بر دوش گرفته و از آژانس خارج میشوند تا سوار خودروی مخصوص بشوند اما رانندهٔ اتومبیل، سوییچ آن را در اختیار ندارد. از سوی دیگر، مأموران نظامی با نقشهٔ قبلی وارد آژانس میشوند و گروگانها را آزاد میکنند. سلحشور، شادمان، همه چیز را پایانیافته تلقی میکند و قصد بازداشت حاج کاظم و عباس را دارد، اما ناگهان احمد کوهی با بالگرد از راه میرسد و با حکمی از مسئولان عالیرتبه، عباس و کاظم را علیرغم مخالفت سلحشور، به فرودگاه میبرد. هنوز هواپیما از مرز هوایی کشور خارج نشده که درست در لحظهٔ تحویل سال نو، عباس …
بازیگران
پرویز پرستویی در نقش حاج کاظم، حبیب رضایی در نقش عباس حیدری، رضا کیانیان در نقش سلحشور، اصغر نقیزاده در نقش اصغر و قاسم زارع در نقش احمد کوهی